درباره وبلاگ


سلام به شما دوستان.به وبلاگ خودتان خوش آمدید.امیدوارم از داستان های این وبلاگ نهایت استفاده را ببریید00من بیشتر سعی کردم از داستان های آموزنده وکوتاه استفاده کنم تا هم شما عزیزان خسته نشید وهم داستان های بیشتری را بخونید..فدای همه انسان های پاک سرشت ...کوچک شما محمد
آرشيو وبلاگ
نويسندگان


ورود اعضا:

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 25
بازدید کل : 7454
تعداد مطالب : 3
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


كد تقويم

----
-----
داستان های کوتاه




 طرح چشمان قشنگت در اتاقم نقش بسته

شعر مي گويم به يادت در قفس غمگين و خسته

من چه تنها و غريبم بي تو در درياي هستي

ساحلم شو غرق گشتم بي تو در شبهاي مستي

 

 

 



ادامه مطلب ...


یک شنبه 9 بهمن 1398برچسب:, :: 19:46 ::  نويسنده : محمد

یک خانم برای طرح مشکلش به کلیسا رفت.

او با کشیش ملاقات کرد و برایش گفت: من دو طوطی ماده دارم که فوق العاده زیبا هستند. اما متاسفانه فقط یک جمله بلدند که بگویند «ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟». این موضوع برای من واقعا دردسر شده و آبروی من را به خطرا انداخته. از شما کمک میخواهم. من را راهنمایی کنید که چگونه آنها را اصلاح کنم؟

کشیش که از حرفهای خانم خیلی جا خورده بود گفت: این واقعاً جای تاسف دارد که طوطی های شما چنین عبارتی را بلدند... من یک جفت طوطی نر در کلیسا دارم. آنها خیلی خوب حرف میزنند و اغلب اوقات دعا میخوانند. به شما توصیه میکنم طوطیهایتان را مدتی به من بسپارید. شاید در مجاورت طوطی های من آنها به جای آن عبارت وحشتناک یاد بگیرند کمی دعا بخوانند.

خانم که از این پیشنهاد خیلی خوشحال شده بود با کمال میل پذیرفت. فردای آن روز خانم با قفس طوطی های خود به کلیسا رفت و به اطاق پشتی نزد کشیش رفت. کشیش در قفس طوطی هایش را باز کرد و خانم طوطی های ماده را داخل قفس کشیش انداخت.

یکی از طوطی های ماده گفت: ما دو تا فاحشه هستیم. میای با هم خوش بگذرونیم؟

طوطی های نر نگاهی به همدیگر انداختند. سپس یکی به دیگری گفت: اون کتاب دعا رو بذار کنار، دعاهامون مستجاب شد!



چهار شنبه 28 دی 1390برچسب:, :: 15:44 ::  نويسنده : محمد

نرگس ودریاچه

نرگس جوان زیبایی بود که هر روز می رفت تا زیبایی خود را در در یاچه ای تماشا کند. چنان شیفته خود می شدکه روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد. در جایی که به آب افتاد گلی رویید که نرگس نامیدندش.

وقتی نرگس مرد اوریادها ـ الهه های جنگل ـ به کنار دریاچه آمدند که از یک دریاچه آب شیرین به کوزه ای سرشار از اشکهای شور استحاله یافته بود.

اوریادها پرسیدند: چرا می گریی؟

دریاچه گفت: برای نرگس می گریم.

اوریادها گفتند: آه شفت آور نیست که برای نرگس می گریی و ادامه دادند: هرچه بود با آ نکه همه ما همواره در جنگل در پی اش می شتافتیم تنها تو فرصت داشتی از نزدیک زیبایی اش را تماشا کنی .

دریاچه پرسید: مگر نرگس زیبا بود؟

اوریادها شگفت زده پاسخ دادند: کی می تواند بهتر از تو این حقیقت را بداند؟ هرچه بود هرروز در کنار تو می نشست.

دریاچه لختی ساکت ماند سر انجام گفت: من برای نرگس می گریم اما هرگز زیبایی او را نیافته بودم. برای نرگس می گریم چون هر بار از فراز کناره ام به رویم خم می شد می توانستم در اعماق دیدگانش بازتاب زیبایی خود را ببینم

.

 *************************************************************

لیوان آب ومشکلات زندگی

استادی درشروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببینند.

بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟

شاگردان جواب دادند 50 گرم.

استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقاً وزنش چقدر است اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟

شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.

استاد پرسید: خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟

یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.

حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟

شاگرد دیگری جسارتاً گفت: دست تان بی حس می شود عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند و مطمئناً کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.

استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییرکرده است؟

شاگردان جواب دادند: نه.

پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ در عوض من چه باید بکنم؟

شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.

استاد گفت: دقیقاً مشکلات زندگی هم مثل همین است اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید اشکالی ندارد. اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد. اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلجتان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است اما مهمتر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید.

 

دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری زندگی همین است.



سه شنبه 27 دی 1390برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : محمد

صفحه قبل 1 صفحه بعد

 
888888888888888888
استخاره آنلاین با قرآن کریم